سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همسرم از من به خاطر چاق بودنم، بدش میآید


من به خاطر این برای غذا خوردن با او جروبحث میکنم و تمایلی ندارم کهبگویم چه غذایی میل دارم، چرا که نگران او هستم،مبادا وسوسه شود و رژیم خود را بشکند. اما از غذاهای کم کالری که اوتهیه میکند، متنفر هستم.


اعترافات بی وقفه احسان به خاطر چاقی الهه، مشکلاتی را برای آنهاایجاد نموده است. آیا برای آنها راه حلی وجود دارد؟

اعترافات بی وقفه احسان به خاطر چاقی الهه، مشکلاتی را برای آنهاایجاد نموده است. آیا برای آنها راه حلی وجود دارد؟
نوبت الهه : جنگ غذایی!
هر روز من و احسان درباره اینکه چه غذایی برای شام بخوریم، بحث وجدل داریم، الهه گفت، (وی 39 ساله و کارمند شرکت تجاری است. صاحبدو پسر با نامهای سام 17 ساله و کیان 13 ساله میباشد)” اگرما از صبح غذا را مشخص نکنیم، تمام روز پشت تلفن راجع به آنبگومگو میکنیم، در آخر هم بهترین راه، رفتن به رستورانمیباشد . بعد از آن به خاطر رستوران دعوا داریم . احسان باید غذایمفصل بخورد، اما از طرف دیگر، برای من فرقی نمی کند که چهغذایی بخورم. در طول 23 سال زندگی زناشویی، من 38 کیلو وزن اضافهکرده ام، و هرگز رژیم هم نمی گیرم، اما همسرم مدام مراسرزنش میکند. من وی را علت رژیم نگرفتن خودم میدانم. اوهرگز در پخت و پز به من کمک نمی کند، مگر برایکباب کردن، آن هم زمان پیک نیک. و اگر غذایی سالمبپزم، غذا را کنار میزند و نمی خورد. بچهها هم دارند اینعادت زشت را از او یاد میگیرند و ایرادی میشوند. از این رو آنهاهم کمی اضافه وزن دارند.
گذشته و سابقه الهه:
" قضیه غذای من برمی گردد به زمان کودکی من، زمانی که والدینمبرای غذا خوردن به من جایزه میدادند. زمان جشن حتما کیک داشتیم،اگر سرما خورده بودیم، بدون هیچ نگرانی بستنیمیخوردیم. به عنوان یک دختر، خیلی چاق نبودم، اما لاغر واقعی همنبودم. همیشه با خودم میگفتم اگر چاق نبودم، صورتمزیباتر به نظر میرسید. "
پدر مرحومم شغل آزاد داشت. مادرم خانه دار بود و تمام کارهایمنزل را خودش انجام میداد. حتی الان هم که 74 سال سن دارد، باغبانیمیکند.
نوبت الهه ادامه دارد:
من زمانی که در تهران فارغ التحصیل شدم، با همسرم آشنا شدم. من در یکدفتر خدمات زیراکس و تایپ کار میکردم تا از پس هزینههایدانشگاه برآیم، وی اولین مشتری من بود. ما مجذوب هم شدیم منتحقیق او را تایپ میکردم و همین عامل ارتباط ما با هم شد . ششماه بعد از آشنایی، با یکدیگر ازدواج کردیم. زندگی خوبیداشتیم، اما کم کم استرس وارد زندگی ما شد. من بعد از دریافتمدرک کارشناسی ارشد، یک برنامه طاقت فرسا داشتم،احسان ، یک مهندسمکانیک بود و زندگی خوبی داشتیم در عین حال که رفاه مالی الان رانداشتیم .
"وقتی که من باردار شدم شوکه شدیم . و آن زمانی بود که وزن من شروع بهاضافه شدن کرد. برای بارداری سام، 36 کیلو اضافه وزن پیدا کردمکه فقط 22 کیلوی آن از بین رفت. زمان بارداری کیان، دو مرتبه 15 کیلووزن اضافه کردم، که هرگز، این اضافه وزن کاهش پیدا نکرد.زمانی که بچهها کوچک بودند، آنقدر مشغله داشتم، که فرصتیبرای رژیم گرفتن نداشتم، و به مرور زمان 10 کیلوی دیگر نیزبه وزنم اضافه شد. "

" ما به تنهایی از عهده این کار بر نمی آییم. "
از زمانی که 30 ساله بودم، رژیمهای مختلفی را دنبال کردم. اما یک ماهوزنم افزایش مییابد، ماه بعد کاهش. 5 سال پیش احسان ، که اضافهوزن دارد، با من در ورزشهای همگانی شرکت کرد. با حمایتهای او 18کیلو از وزن من کم شد و ورزش کردن را شروع کردم. اما بعد از اینکهاحسان 20 کیلو کم کرد، دیگر ادامه نداد. من هم از اینکه تنهاشدم، انگیزه ای برای ادامه کار نداشتم. و روز از نو و روزی ازنو، دوباره چاق تر شدم.
" آن زمانی بود که رفتار احسان تغییر کرد و او با خصومت با من رفتارمیکرد و مدام غرولند میکرد و از عادات غذایی من ایراد میگرفت.اگر یک تکه نان را بر میداشتم بخورم، با لحنی خاص میپرسید،آیا داری رژیم میگیری؟ یا اگر تصمیم میگرفتم وزن کمکنم، میگفت هیچ فایده ای ندارد. این حرفها و رفتارها مراآزار میداد و به نظر من بی انصافی بود. وزن خود او هم دوباره افزایشیافت."
" آخرین باری را که با هم رابطه زناشویی داشتیم، به یاد نمی آورم. حتیاگر من هم پیشنهاد بدهم او رد میکند، خود او هم پاپیش نمی گذارد. من خیلی احساس تنهایی میکنم. سال قبل، زمانیکه پدرم از دنیا رفت، از لحاظ روحی خیلی به من فشار وارد شد. امایاد گرفتم که زندگی کوتاهتر از آن است که به غمگینی وافسردگی سپری شود. "
" من به احسان گفتم، تو را خیلی دوست دارم و باید به یک مشاورهخانواده رجوع کنیم. ما باید تغییر کنیم، و به تنهایی از عهده این کاربر نمی آییم."

حرفه احسان :
"چرا رژیم نگرفتن الهه تقصیر من است، چرا ورزش نکردماو را سرزنش نکنم؟"
این سئوالات احسان 54 ساله بود که خیلی ناامید بود.
" من به خاطر این برای غذا خوردن با او جروبحث میکنم و تمایلی ندارمکه بگویم چه غذایی میل دارم، چرا که نگران اوهستم، مبادا وسوسه شود و رژیم خود را بشکند. اما از غذاهای کم کالریکه او تهیه میکند، متنفر هستم. من آشپزی نمی کنم و این باعثمیشود که در رستوران غذا بخورم. اما آیا من او را مجبور میکنم که هاتداگ با سس سفارش بدهد؟"
20 سال پیش، زمانی که تصمیم گرفتم سیگار کشیدن را ترککنم، پاکت سیگار خود را دور انداختم و هرگز یک بار همسیگار نکشیدم. هیچ کس به من کمک نکرد که ترک کنم. چراالهه مسئولیت مشکلات اضافه وزن خود را بر عهده نمی گیرد و بهدنبال راه چاره ای نیست؟
" من همیشه به خودم متکی بوده ام. زمانی که کودکی 5 یا 6 ساله بودم،پدرم بر اثر سکته قلبی، جان خود را از دست داد. خواهرم 8 سال ازمن بزرگتر بود و مادرم به عنوان یک منشی، ساعتها بیرون از منزلکار میکرد، بنابراین من خودم گلیمم را از آب بیرون کشیدم. "
" من اولین بار که الهه را دیدم، او دختری زیبا و فریبا بود، با خودفکر کردم میتوانم با او راحت صحبت کنم. بار دومی که او را دیدم، مطمئنشدم که با وی ازدواج خواهم کرد.
" من فعلا به سختی او را میشناسم"
5 سال پیش، که الهه 18 کیلو کم کرد، خیلی متحیر شدم. او هم قولداد به برنامه ریزی رژیمی خود ادامه دهد. اما او این کار را رها کرد ومن ناامید و مبهوت شدم. آنچه که بیشتر باعث تعجب من شد، این بودکه او، مرا مقصر میپنداشت. او گفت: تو مرا حمایت نکردی، وهمراه من ورزش نمی کردی.
او میگوید باید همراه من بیایی، و اگر نه من قادر به انجاماین کار نیستم.
" الهه آنقدر چاق شده است، که به سختی او را میشناسم. و چندسالی است که دیگر مجذوب او نمی شوم، چیزی که تا حالانگفته ام، چون میدانستم با این حرف او را آزار خواهم داد.اما هنوز او را دوست دارم. او باهوش ترین زنی است که تا به حال دیدهام، در تمام مشکلات کنار من بوده است، مادری دلسوز است، و نیز نامادریمهربان. برای مشاوره موافقت کردم، چون که دوست دارم خوب و خوشزندگی کنیم. و امیدوارم راههای بهتر زیستن را یادبگیریم.

حرفهای مشاور:
شناخت یکدیگر
بحث و جدل مربوط به چاقی و تغذیه، چه بخوریم، چقدرپول صرف تغذیه کنیم، همه اینها معمول میباشند. به این دلیل کهتغذیه نقش عمده ای را ایفا میکند.
با مطالعه سابقه و گذشته و بررسی مسائل خانوادگی الهه واحسان ، دریافتم که خیلی از بحثهای آنها ریشه در گذشته آنهادارد. الهه عشق و علاقه بدون شرط و شروط احسان را جستجو میکرده، وانتظار حمایت همسرش را داشته، حمایتی که هرگز از طرف مادر خوددریافت نکرده است، مادری که فقط کار میکرده و به فرزندان خود اهمیتنمی داده است. من به الهه گفتم، تو بعد از اینکه به طور کامل ازطرف همسرت حمایت نشدی و در کودکی هم دچار مشکل بوده ای،دچار افسردگی شده ای. تو در پی عشق و محبت هستی.

در ضمن، احسان از الهه انتظار داشته که روی پای خوش بایستد ومستقل باشد. همچنین احسان به احساس مسئولیت شخصی و رشد فکری بهامیداده است و هرگز نظر الهه را قبول نداشته است. و هرگز باخود فکر نمی کرده است که با رفتار خود باعث افسردگی همسرش شدهاست.
به تنهایی هم میتوانید موفق شوید!
" سعی میکردم که زوجین را متقاعد کنم که باید با یکدیگر مشکل خودرا حل کنند. شکوههای آنها بی وقفه ادامه داشت، بنابراین تصمیمگرفتم کار گروهی را کنار بگذارم.

از الهه خواستم که بدون کمک همسرش یک رژیم غذایی خاص را دنبال کند. بهاو گفتم: " تو باید این کار را به خاطر خودت و غرور و خود باوریات انجام بدهی. اگر احسان همراه تو برای دوچرخه سواری آمد،که چه بهتر. اما خودت به تنهایی هم میتوانی موفق شوی .
صحبتهای من روی الهه تاثیر عمیقی گذاشت و در کلاسهای مختلف تناسباندام شرکت کرد و بعد از 6 ماه، 19 کیلو وزن کم کرده و در حال حاضرهم، تقریبا هفته ای یک کیلو وزن کم میکند، البته با پرهیز ازخوردن کربوهیدراتهای ساده و خوردن غذای کمتر. و هفته ای چند باربه کلاس ورزش میرود.
من گفتم:
" اگر احسان هم با تو همراهی کند و در بعضی فعالیتهای بدنی رقابتداشته باشد، خیلی خوب خواهد بود. اما اجازه نده که نیامدن و همراهینکردن وی، بهانه ای برای تو باشد."
" به احسان هم گفتم، اگر غذاهای کم هیدروکربناتی الهه رانمی پسندی، خودت غذای خود را آماده کن. اجازه بده که الههرستوران مورد نظر خود را انتخاب کند. "
احسان موافقت کرد، و خیلی زود به ورزش کردن با الهه پرداخت.حالا، هر روز صبح، زوجین برای خوردن شام و یا رفتن به رستوران برنامهریزی میکنند. و به غذاهای خود انواع چاشنی و مواد گیاهیاضافه میکنند، پسران آنها هم از این غذاها لذت میبرند و باوالدین خود همکاری میکنند. بعد از تلاشی چند، الهه به ورزشیوگا علاقمند شد.
الهه می گوید: " با انجام این ورزش درد عضلاتم کاهش پیدامیکند و احساس سرمستی میکنم."
ادامه حرفهای مشاور:
من از احسان درخواست کردم که طریقه رفتار خود را تغییر بدهد.
" به او گفتم با تحقیر همسرت، وضع را بدتر میکنی. باید با احسانبه طور صریح صحبت میکردم. در طول یک جلسه فضا کاملا احساساتی شده بود،احسان علاقه خود را به الهه ابراز کرد و قبول کرد که از همسر خود دوریمیکرده است و آن هم به خاطر چاقی مفرط وی بوده است. سالها باالهه روابط زناشویی راکنار گذاشته بود. از این رو از او عذرخواهی کرد. به احسان گفتم نباید اینقدر خود را مقصر حساب کنی.اما اگر خود را به سردرد بزنی و مدام دعوا داشته باشید، اوضاع راوخیم تر میسازی و مانع پیشرفت همسرت میشوی.
" زمانی که افراد ازدواج میکنند، پیمانی زناشویی میبندند. هرچند گاهی اوقات این پیمان به خاطر مشکلاتی نظیر مذهب،شغل یا ظاهر نقض میشود. خیلی طبیعی است، هر چه سن بالاتر میرود،وزن هم بیشتر میشود. اما اگر افراد در برخورد با افزایش وزن،واکنش شدیدی نشان بدهند، مشکلاتی برای دو نفر پیش میآید. "
زوجین میتوانند زندگی خود را از نو شروع کنند، با هم مذاکره کنندو احساسات خود را بیان کنند تا به نتیجه ای مطلوب نایل آیند. الهه بهطور کامل پی به مشکلات چاقی خود نبرده بود، و افزایش وزنهمسرش برای او اهمیت نداشت، پس از همسر خود انتظار داشته که اوهم راجع به چاقی الهه عکس العمل نشان ندهد. زمانی که الههپی به واقعیت برد، آرامش پیدا کرد. به همسر خود گفتکاش زودتر موضوع را به من گفته بودی، شاید باعث ایجادانگیزه در من شده بود.
ما داریم در مسیر صحیح حرکت میکنیم
بالاخره، احسان از همسرش- الهه- به خاطر موفقیتهایی که در لاغر شدن بهدست میآورد تمجید میکرد، با این تنش موجود را از بین میبرد. و زیباشدن الهه، توجه و علاقه احسان را بیدار کرد.
بعد از یکسال مشاوره، احسان و الهه با موفقیت زندگی میکنند. الههتصمیم گرفته است 15 کیلو از وزن خود را کاهش بدهد، و احسان 13کیلو. آنها الان به موفقیتهای خود افتخار میکنند.
سیس اعتراف کرده است که، او و همسرش صبورتر، بخشنده تر و مهربانتر شدهاند.
آنها عاشق هم هستند.



کلمات کلیدی :
X بستن